غزل معضل عشق
بی جهت نقشه کشیدی قلب و در دام نکن
تو خودت درد خریدی دل و بدنام نکن
وعدها آغشته شد در خون پاک سرنوشت
معضل عشقم تو هستی چشم آرام نکن
خاطره آوازه خوانده در دیار بی کسان
عاقبت بسته به جانم روز وشب رام نکن
بادبان دریا قشنگِ گور غم یک مشتِ خاک
ما همه فرزند آدم مختص و عام نکن
من غریبم بی نصیبم طمع آزرده نشیبم
شک و باطل کرده روحم کان و من کان نکن
بی خیالم از عزای مرده شور سنگ و کوه
مستی و آه و فریبی مزه ی شام نکن
جاسم ثعلبی (حسّانی) 09/02/1394
:: برچسبها:
غزل معضل عشق ,
:: بازدید از این مطلب : 1670
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0